كنار دريـــا،با آب همزبان بودم .
ميان توده رنگين گوش ماهی ها،
ز اشتيـاق تماشا چـو كودكان بودم !
به موج های رها شادباش می گفتم !
به ماسه ها،به صدف ها،حباب ها،كف ها،
به ماهيان و به مرغابيان،چنان مجذوب،
كه راست گفتی،بيرون ازين جهان بودم .
نهيب زد دريا،
كه:- « مــرد !
اين همه در پيچ تاب آب مگرد !
چنين درين خس و خاشاک هرزه پوی،مپوی !
مـــرا در آينـــــه آسمان تماشا كن !
دری به روی خود از سوی آسمان واكن !
دهان باز زمين در پی تـو می گردد !
از آنچه بر تـو نوشته ست،ديده دريا كن !
زمين به خون تو تشنه ست،آسمانی باش !
بگرد و خـود را در آن كــرانه پيدا كن!»
مرحوم فریدون مشیری
:: بازدید از این مطلب : 800
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0